پرهام و بابایی
کودکم آرام آرام قد می کشد ومن در سایه امن صداقت ناب کودکانه اش بزرگ می شوم.. او میرقصد ومن آرام آرام نوای کودکانه اش را زمزمه میکنم... او می خنددو من از شوق حضورش اشک میریزم . او آرام در آغوشم آرام می گیرد و من تا صبح از آرامشش آرام می شوم... او پرواز میکند و من شادمانه آنقدر می نگرمش تا چشمانم جز او هیچ نبیند... او بازی میکند ...کودکـــــــــــــانه می پرد ...حرف می زند به زبانی که کسی جز من نمی فهمدش ...و طبیعت راحس میکندخدا را می بوید! و من کودکانه ...در سایه بزرگیش پنهان میشوم تا از گرمای دست نوازش غیب بی بهره نمانم ! پسر شیطون بلای من وقتی شیطنتهای...
نویسنده :
مامان
17:19